تبیین و تعریف مفاهیم«عدالت»و«حاکمیت سیاسی»باعث پیدایش و بروز بحثها،گفتگوها و منازعات مختلف علمی،کلامی و سیاسی گردیده است به نحوی که حتی مباحث کلامی و معرفتشناسی دینی نیز عاری از این مناقشات و سئوالات نمانده است،سئوالاتی از این قبیل که:
-آیا عدالت مفهومی مطلق است یا نسبی؟
-آیا عدالت امری لا یتغیر میباشد یا مرتبا ماهیت آن در حال تحول میباشد؟
-آیا نهادهای سیاسی میتوانند مبتنی بر نظام دینی و ایمانی باشند؟
-آیا قرآن و دین اسلام یک اندیشه سیاسی منسجم برای تشکیل حکومت عادلانه و اداره عادلانه جامعه دارا میباشد؟و...
مقاله حاضر در صدد یافتن پاسخ به سئوالات فوق از لابهلای کلام وحی و مشی سیاسی و اجتماعی امیر مؤمنان حضرت علی(ع)میباشد.
مقدمه
بخش اول:حاکمیت سیاسی در قرآن
اول:وجوب اطاعت از پیامبر(ص)
دوم:ولایت پیامبر(ص)و اولویت ایشان بر مومنان
سوم:محوریت پیامبر(ص)درا مور اجتماعی
چهارم:ایمان به پیامبر(ص)به عنوان یکی از ارکان تشریع
بخش دوم:عدالت در قرآن
اول:مطلق بودن جوهر عدالت
دوم:عدالت در پرتو تفسیر قرآن
بخش سوم:عدالت در اندیشه سیاسی امام علی(ع)
اول:اهمیت عدالت
دوم:تعریف عدالت و تاکید بر جنبه اجتماعی عدالت
سوم:الهی و ایمانی بودن پایهها و مبانی عدالت
چهارم:تاکید بر عدالت در گزینش و عملکرد کارگزاران نظام
پنجم:عدالت بالاترین مصلحت
نتیجه
*************************************
مباحث«حاکمیت سیاسی»و«عدالت»از دیرباز مدنظر انسانها،اندیشمندان،متکلمان،فیلسوفان، پیامبران و صاحبان مکاتب فکری،سیاسی و جوامع انسانی بوده و از آغازین روز ظهور تمدن بشری و شکلگیری دولت-شهرها،این مباحث از موضوعهای بسیار بنیادی و اساسی برخوردار بودهاند؛به طوریکه بخش عظیمی از تاملات و تفکرات فلسفی،کلامی،دینی و سیاسی را به خود اختصاص دادهاند.چراکه یکی از بنیادیترین مفاهیم در علوم انسانی و از جمله در علم سیاست،مفاهیم «حاکمیت سیاسی»و«عدالت»میباشد.و اهمیت و جایگاه بیبدیل آنها بر کسی پوشیده نیست.غالب نظریههای سیاسی سعی نمودهاند که این دو اصل و مفهوم را مورد ملاحظه نظری و عملی خویش قرار دهند و خود را متصف به آنها وانمود کنند.
در برخی گفتمانهای امروزی،بحث«عدل الهی»و«حاکمیت سیاسی»از یک سو بسیار مورد توجه و تأمل بوده و از طرف دیگر به جهت به چالش کشاندن معرفت دینی و اندیشهسازی و جاری در این باب قابل نقد و بررسی علمی و دقیق به نظر میرسد.1
مطرح شدن این بحث با چشماندازی نوین و هماره با نکات حساسیتبرانگیز در فضای فکری، دینی،انگیزهای شد تا با مراجعه مجدد به منابع اصیل اسلامی-قرآن و نهج البلاغه-و با استناد به آیات متقن و مفاهیم محکم کلام الهی و جملات و بیانات ربانی و وحیانی شهید طریق عدالت،امیر مومنان علی(ع)برای شبهات مطرحشده،پاسخی بیابم.
برای ورود بهتر لازم میدانم نکاتی از این گفتمان را که مبانی و اساس سایر بحثها را تشکیل میدهد و این وجیزه نیز در حول محور پاسخ به آنها تدوین گردیده است،عینا مورد ملاحظه خوانندگان عزیز قرار بدهم:«...خداوند هیچ صورتبندی مشخصی از عدالت ندارد...»
«...هیچ نوع عدالت اسلامی لا ّیتغیر نداریم و عدالت مرتبا استحاله پیدا میکند...عدالت متغیّر وابستهای است به یک امر اجتماعی...چون عدالت یک امر عرفی است و هیچ صورتبندی جاودانه از آن وجود ندارد لذا نهادهای سیاسی نمیتواند مبتنی بر نظام ایمانی باشد...عدالت یک وجه اشتراک لفظی است و ماهیت آن در حال تغییر و تحول میباشد....[حضرت]محمد بن عبد اللّه [(ص)]هیچ وقت به دنبال تشکیل حکومت و حاکمیت سیاسی نبوده است و اصولا یک نظام سیاسی و اجتماعی نمیتواند متکی بر یک نظام ایمانی باشد.»2
همچنین نویسنده در مقاله«عدل اهلی،قراری انسانی-الهی»با این مطلب به نتیجهگیری نهایی میرسد که:«...حاصل سخن آنکه،هم تعاریف و پژوهشهای فلاسفه و هم تبلور برداشتها و معرفتهای مندرج در نظامهای سیاسی-اجتماعی،اقتصادی از یک تعیین تعریفی و اجماعات ماندگار به دور است.
آیا نمیتوان همین اجماعناپذیری را دلیلی بر این دانست که برخلاف پذیرش عمومی در فلسفه سیاسی کلاسیک یا حتی بعضا مدرن،عدالت از جمله مقولاتی است که با در نظر گرفتن ماندگاری، تعیینناپذیر و ناشدنی است و تنها میتوان از تبلورها و ادراکات مختلف عدالت سخن به میاناورد؟
اگر این فرض قابل قبول جلوه کند میتوان نتیجه گرفت که عدالت از جمله مقولاتی است که استعداد تکثر مفهومی را دارا میباشد...خلاصه آنکه عدل تا جایی که به نظامهای سیاسی-اجتماعی، اقتصادی برمیگردد عرفی است و متکی بر وجدان جمعی عناصر و افراد متشکل در آن نظامها است و تا جایی که به مفردات و آحاد یا گروههای زیرمجموعه این نظامها معطوف است،حاصلی از تلاش نظری و دغدغههای اخلاقی است که میتواند به گونههای مختلف به بخش یا بخشهایی از کلیت نظام هم منعکس شود.»3
عنایت کافی به نتایج ماخوذه از گزارههای ذکرشده،نشاندهنده این نکته میباشد که پذیرش این فرضها و گزارهها،موضوع عدالت را تا سرحد یک قرارداد و عرف معمول اجتماعی تنزل داده است و جنبه وحیانی و قدسی این موضوع حیاتی و جاودان را از آن سلب و آن را تبدیل به موضوعی عرفی و وضعی مینماید.از طرف دیگر نظام ایمانی را فارغ از هرگونه حاکمیت سیاسی و اجتماعی قلمداد میکند.درحالیکه همه ادیان الهی با هدف تحقق عدالت از سوی خداوند متعال به وسیله انبیای الهی نازل گشتهاند.دین مبین اسلام هم به عنوان خاتم ادیان،تحقق عدالت را سرلوحه اهداف خود قرار داده است و بیدلیل نیست که آیات بسیار زیادی پیرامون عدالت و واژههای مترادف و متضاد آن وجود دارد و همگی دال بر اهمیت وافر اصل عدالت و تاکید بر تحقق آن در چارچوب وجود حاکمیت سیاسی میباشد.
عدالت را میتوان به عنوان بزرگترین هدف تشکیل حکومت اسلامی تلقی کرد.بعثت پیامبران و تشریع ادیان به منظور تحقق قسط و عدل،با مفهوم وسیع کلمه در نظام حیات انسان بوده،تا آنجا که از رسول خدا(ص)نقل شده است که:«ملک با کفر میماند اما با ظلم ماندنی نیست».عدالت اجتماعی و سیاسی به قدری با اهمیت میباشد و به سرنوشت ملتها و دولتها پیوند خورده که هیچ ملت و مکتب و (3)-پیشین،صص 44-43.
اندیشمند سیاسی و اجتماعی آن را نادیده نگرفته است و حتی حکومتها و حکام جور نیز سعی بر آن داشتهاند که ریاکارانه خود و نظامشان را متصف به آن بدانند و هدف خود را عدالت اعلام کنند.
به این ترتیب به دلیل ملازمه تفکیکناپذیر عدالت با حاکمیت سیاسی،اولا دین اسلام یک اندیشه سیاسی منسجم برای اداره جامعه و تشکیل حکومت دارد.ثانیا اندیشههای سیاسی اسلام میباید بر محور عدل و عدالت تجسد یافته باشد و این اصل کانون آن را تشکیل میدهد.
آیات متعددی را در قرآن کریم میتوان یافت که بهطور صریح و روشن بر حاکمیت سیاسی انبیای عظام(ع)خصوصا حاکیمت پیامر اکرم(ص)دلالت دارند.با توجه به مفهوم و سیاق آن آیات کریمه، حاکمیت سیاسی پیامبر اکرم(ص)در چهار محور ذیل قابل مطالعه و درک میباشد:
برخی آیات بهطور روشن بر مسأله اطاعت از پیامبر(ص)میپردازند.این دسته از آیات اطاعت پیامبر(ص)را به شکلهای گوناگون مورد توجه قرار دادهاند.در مواردی«اطاعت شدن»را از اهداف همه پیامبران(ع)معرفی میکنند:
«و ما ارسلنا من رسول الا لیطاع باذن ا...» 4
و در مواردی با قرار دادن اطاعت از پیامبر(ص)در ادامه اطاعت از خداوند،مانند
«من یطع الرسول فقد اطاع ا...»
5به تفسیر آیاتی میپردازند که در آنها به اطاعت خداوند و پیامبر(ص)امر شده است.
«...اطیعو اللّه و اطیعو الرسول و اولی الامر منکم»
6و این نکته را توضیح میدهند که در این آیات چه آنجا که اطاعت از آنها با دستور جداگانهای بیان شده است مانند آیهای که گذشت،و چه در موارد دیگر مانند آیه:
«...اطیعو اللّه و رسوله و لا توّلوا عنه و انتم تسمعون»
.7مقصود اصلی فرمان به اطاعت از پیامبر(ص)است.فرمان به اطاعت خداوند امری مسلم و برای یادآوری و مقدمهچینی آورده شده است،زیرا وجوب اطاعت از خداوند با شناخت مولویت او،به وسیله عقل حاصل میشود و اثبات آن از راه مولوی به دور میانجامد.پس در این آیات فرمان به اطاعت از خداوند ارشاد مردم به چیزی است که خود میدانند و بیان این حقیقت است که اطاعت از پیامبر(ص)در ادامه اطاعت از خداوند است.شاهد بر این مطلب اینکه در هیچ آیهای فرمان به اطاعت از خداوند به تنهایی نیامده است،درحالیکه در بسیاری از آیات درباره پیامبر(ص)یا به صورت فرمان از سوی خداوند در کنار دیگر واجبات آمده است مانند
«و اقیموا الصلواه و آتو الزکاه و اطیعوا الرسول لعلکم ترحمون» 8و یا به صورت فرمانی از زبان خود پیامبران(ع)مانند:
«فاتقو اللّه و اطیعون» 9
اکنون با توجه به معنای اطاعت،که عبارت از امتثال امر است،اگر پیامبران از سوی خود هیچ امر و نهیای نداشته باشند نمیتوان تصوری از معنای اطاعت از آنان داشت.زیرا در این صورت ایشان صرفا واسطه در ابلاغ فرمانهایی هستند که از سوی خداوند صادر میشود و لازم میآید که آوردن «اطیعو الرسول»در آیات به منزله تکرار«اطیعو اللّه»باشد.درحالیکه هیچ نوع قرینهای در کلام وجود ندارد و سخن اشخاص عادی از اینگونه استعارات گمراهکننده خالی است چه رسد به آیات قرآن کریم که از لحاظ فصاحت برترین کلام است.
از مسائلی که درباره اطاعت از پیامبر(ص)مطرح است محدودهای است که بر مومنان لازم است در آن محدوده،مطیع ایشان باشند.آیات و روایاتی که درباره این مساله نقل شدند اطاعت از پیامبر (ص)را در سطح اطاعت از خداوند میدانند و نه در این آیات و نه در آیات دیگر،حد خاصی برای آن معرفی نشده است و از آنجا که اطاعت از خداوند مطلق است و برای آن،نمیتوان حدی را تصور کرد اطاعت از پیامبر نیز از همین اطلاق برخوردار است ازاینرو مفسران و کسانی که به گونهای از آیه
«اطیعو اللّه و اطیعو الرسول و اولی الامر منکم»
الامر»نیز مطلق است در صدد تبیین عصمت آنان برآمدهاند زیرا اطاعت مطلق از هیچ کس را بدون عصمت روا نمیدانند.11
اطاعت از پیامبر(ص)هم در امور شخصی افراد جاری است و هم در امور اجتماعی.آیه
«ما اتیکم الرسول فخذوه و ما نهیکم عنه فانتهوا» 12که مربوط به فیئی و تقسیم آن است هم به امور اجتماعی و هم به منافع فردی اشخاص مربوط است و این حقیقت را آشکار میکند که پیامبر(ص)تصمیم گیرنده درباره درآمدهای عمومی است و طبق مصلحت میتواند آن را بین کسانی که در حصول آن دخالت داشتهاند بهطور غیر مساوی تقسیم کند.
برخی با استناد به آیاتی از قرآن کریم،بر عدم ارتباط دین با زندگی روزمره مردم و عدم تسلط پیامبر(ص)بر جامعه مومنان استدلال کردهاند و ازاینرو،رهبری اجتماع و دخالت در اموری که مربوط به امور شخصی افراد است را از حوزه وظیفه ایشان خارج دانستهاند که در ادامه به این آیات و پاسخ به اشکالات وارده میپردازیم:
یکی از آیاتی که به آنها برای نفی امور از پیامبر(ص)استدلال میشود،آیهای است که به آن حضرت خطاب میکند که:
«لیس لک من الامر شیء او یتوب علیهم او یعذبهم»
13این آیه،همانطور که از سیاق آیات دیگر معلوم است و مفسران نیز بیان کردهاند،14مربوط به حادثه شکست مسلمانان در جنگ احد است و آن چیزی که از پیامبر(ص)نفی گردیده شکست در این جنگ و پیروزی در جنگ بدر است.آیه میخواهد بگوید که آن حضرت از سوی خداوند بود و این شکست نیز ربطی به پیامبر ندارد.
«ان الام کله للّه». 15آیات دیگری که درباره ارتباط نداشتن رسالت پیامبر(ص)با امور اجتماعی به آنها استدلال شده است،آیاتی است که تسلط و جبار بودن یا حافظ بودن و وکیل بودن پیامبر(ص بر مردم را نفی میکند.16
«نحن اعلم بما یقولون و ما انت علیهم بجبّار» 17و
«فذکّر انما انت مذکّر،لست لیهم بمسیطر» 18آیاتی هستند که تسلط پیامبر(ص)بر مدرم و جبار بودن ایشان را نفی میکند.
این آیات هردو در سورههای مکّی آمدهاند.همانطورکه از سیاق آیات قبل و بعد آنها مشخص است مربوط به امر هدایت و ایمان هستند،زیرا مخاطب آنها مشرکانند.ازاینرو خداوند در این دو آیه میخواهد اجباری بودن هدایت را نفی کند و به پیامبرش(ص)میگوید:تو با زور نمیتوانی آنان را هدایت کنی زیرا در این امر من تو را مسلط بر آنان قرار ندادهام.چون سنت الهی بر این قرار گرفته است تا که خود مردم با اختیار خود هدایت را بپذیرند و اگر قرار بود هرکسی به اجبار هدایت شود خداوند خود میتوانست همه را مومن کند.علامه طباطبایی در تفسیر سوره انعام آیه 107 میفرماید: «کلام خداوند
و ما جعلناک علیهم حفیظا و ما انت علیهم بوکیل
هم چون قسمتهای قبل آیه برای دلداری پیامبر0ص)و آرامش نفس اوست و مثل اینکه از حفیظ کسی اراده شده است که اداره امور و جور مردم مثل زنده بودن،رشد،رزق و غیره را بر عهده دارد و از«وکیل»کسی که موظف به اداره کارهای موکل خداست تا بدین وسیله نفعهایی را که او در معرض آن است برایش کسب و ضررها را از او دور کند پس معنای آیه بهطور خلاصه این است که نه امور تکوینی مشرکان و نه امور حیات دینی آنان هیچ کدام بر عهده تو نیست تا رد دعوت تو و عدم قبول آن از سوی آنان تو را محزون کند.»19
در جهت نفی وظیفه پیامبر(ص)برای دخالت در امور اجتماعی،همچنین به آیاتی استدلال شده است که آن حضرت را انحصارا نذیر و بشیر میخوانند:
«ان انت الاّ نذیر» 20، «ان انا الاّ نذیر و بشیر لقوم یؤمنون»؛ 21پس پیامبران وظیفهای جز ترساندن و بشارت دادن بر مردم ندارند،اطاعت از ایشان نیز در همین حیطه است و ربطی به امور اجتماعی ندارد.22
با بررسی آیاتی که دارای چنین محتوایی هستند-چه آیات نازلشده در ابتدای بعثت پیامبر(ص) و چه آیات نازلشده در مدینه و پس از هجرت23مشخص میشود که همه آنها در برابر کافران و مشرکان جهتگیری میکنند.این مطلب درباره همه پیامبران(ع)عمومیت دارد که وظیفه ابتدایی آنان ترساندن و سپس بشارت دادن بوده است.از این مطلب چنین آشکار میود که وظیفه پیامبران دارای مراحل مختلفی بوده است.در ابتدای بعثت هنگامی که هنوز یار و یاوری نداشتهاند جز ترساندن و بشارت دادن کاری نمیتوانستهاند انجام دهند؛زیرا مخاطبی جز کافران و مشرکان نداشتهاند.هرچند این وظیفه تا پایان رسالت یعنی تا هنگامی که در محدوده جغرافیایی رسالت آنان افراد غیر مومن وجود داشتند،بر عهده ایشان بوده است.اما این آیات نمیتوانند درباره وظیفه آنان در برابر مومنان مطلبی را مشخص کند،زیرا در وضعیت جدید مخاطبان بهطور کلی متفاوت هستند.
برطبق آیه «النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم» 24بحث از اولویت پیامبر(ص)نسبت به امور مومنان از خود آنان،پیش میآید.گروهی این ولایت را به مورد حجر اختصاص میدهند و معتقدند که بین فرزانه بودن و ولایت تناقض وجود دارد25.به نظر میرسد که این گروه به تفاوت بین ولایت بر محجوران و ولایت بر جامعه توجه ندارند که مقتضی آیه
«انما ولیکم اللّه و رسوله و...»است.
وقتی در مورد ولایت تشریعی پیامبر اکرم(ص)سخن میگوییم،مقصود قانونگذاری و اداره امور اجتماع است.این همان بحث از امارت و ضرورت وجود امیر برای اجتماع است
«لا بد للناس من امیر...»
که ممکن است به انتخاب مردم تحقق یابد یا همچون حکومتهای دیکتاتوری با زور یا به انتصاب از سوی خداوند باشد.در همه موارد حاکمیت و ولایت بر مردم از سوی شخص حاکم وجود دارد.بنابراین قبول ضرورت حکومت برای جامعه با قبول نحوهای از ولایت برای حاکم نسبت به امور جامعه ملازم است.
اختصاص ولایت به باب حجر،در ابواب فقهی نیز دارای نقضهای بسیاری است،زیرا در بابهای مختلف مانند قضاء حدود،جهاد،امر به معروف و نهی از منکر و حتی ازدواج دختران و نماز جمعه به ولایتهایی از سوی امام،فقها،پدر و...برخورد میکنیم که هیچ یک ربطی به حجر مولّی علیه ندارد.
درباره آیه «النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم»
ظهور آیه بر این دلالت دارد که پیامبر(ص)نسبت به خود مومنان اولویت دارد نه نسبت به ولایت مومنان.معنای اولویت پیامبر(ص)نسبت به آنان تقدم رتبی در امور و کارهایشان است تا اگر در موردی پیامبر(ص)تصمیمی گرفت،حتی اگر مربوط به امور شخصی آنا باشد،دیگر نوبت به خودشان نمیرسد تا بخواهند در آن باره نظری داشته باشند. ولی اگر پیامبر(ص)نظری نداشت خود مومنان بر رتق و فتق امور مشغول میشوند.این مطلب از آیه
«و ما کان لمؤمن و لا مؤمنه اذا قضی اللّه و رسوله امرا ان یکون لهم الخیره من امرهم»
26نیز استفاده میشود،زیرا شأن نزول این آیه شریفه دخالت و حکم پیامبر(ص)در یک امر شخصی یعنی ازدواج زینب بنت.جعش برای برطرف کردن یک سنت اجتماعی غلط بود و اولویت حضرت را هم در امور شخصی مومنان و هم در امور اجتماعی آنان بیان میکند.
مرحوم استاد علامه طباطبایی درباره آیه
«النبی اولی بالمؤمنین...»
چنین میفرماید:«انفس مؤمنان همان مومنان است پس معنای آیه این است که پیامبر(ص)از خود آنان به خود آنان اولویت دارد و معنای اولویت،رجحان جانب پیامبر(ص)است هنگامی که امر دایر بین ایشان و دیگران شود.پس خلاصه اینکه هرچه مومن برای خودش قائل است مانند حفاظت و محبت و مراقبت و بزرگی و قبول دعوتی و به اجرا گذاشتن اراده،پس پیامبر(ص)از خودش به آن امر اولی است و اگر این امر بین پیامبر(ص)و خودش در یکی از آنها دایر شود،جانب پیامبر(ص)بر خودش ارجحیت دارد.»27
قرآن کریم یکی از اهداف بعثت انبیا(ع)را اقامه قسط در جامعه انسانی معرفی میکند:
«لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط» 28.عدالت اجتماعی یکی از آرزوهای جوامع بشری در طول تاریخ بوده است و همه کسانی که به گونهای اداره جامعه را بر عهده دارند یا میخواهند بر عهده بگیرند آن را به مردم نوید میدهند.خداوند نیز پیامبران را با همین هدف به میان مردم فرستاده و ابزار لازم را نیز که عبارت از کتاب و میزان باشد در اختیار آنان قرار داده است.نکتهای که در این آیه شریفه وجود دارد این است که مردم در پذیرش هدیت تشریعی خداوند مختارند.از این رو رهبری پیامبران براساس ایمان تحقق مییابد نه براساس زور و اجبار.در این آیه نیز پس از تامین محورهای تحقق قسط در اجتماع که عبارتند از:رهبری معصومان و قانون،قیام به قسط بر عهده خود مردم گذاشته شده است.جالب اینکه قوه قهریه،که یکی از ضروریات برای اصلاح جامعه است در مرحله بعد قرار داده شده است و هدف از آن خداوند نصرت پیامبران(ع)و بیان شده است:
«و انزلنا الحدید فیه باس شدید و منافع للناس و لیعلم اللّه من ینصره و رسله بالغیب ان اللّه قوی عزیز» 29در نتیجه اجرا شدن قسط در جامعه به وسیله پیامبران(ع)پس از ایمان به آنان تحقق خواهد یافت و پیش از این مرحله وظیفه ایشان انذار برای ایمان آوردن کافران و مشرکان است.این امر خود نوع دیگری از قسط است،زیرا در منطق قرآن کریم
«انّ الشرک لظلم عظیم»، 30شرک ظلم بزرگی است.در اینجا این پرسش نیز پاسخ داده میشود که چرا عدهای از پیامبران(ع)به رهبری مردم نپرداختند.علت آن را باید در عدم پذیرش ایشان از سوی قوم مخاطبشان جستوجو کرد؛زیرا شرایط تحقق یک جامعه مومن، که تابع ایشان باشد،فراهم نگردید.
در سوره نور خداوند بر محوریت پیامبر(ص)در امور اجتماعی تاکید میکند،دعوت پیامبر(ص) به عنوان رهبر غیر از دعوت دیگران تلقی گردیده و به آثار زیانبار مخالفت با دستورهای ایشان که تحقق فتنه یا نزول عذاب است،پرداخته شده است:
«لا تجعلوا دعاء الرسول بینکم کدعاء بعضکم بعضا قد یعلم اللّه الذین یتسللون منکم لو اذا فلیحذر الذین یخالفون عن امره ان تصیبهم فتنه او یصیبهم عذاب الیم». 31
علامه طباطبایی در این باره میفرماید:«خواندن رسول،عبارت از خواندن مردم به کاری از کارها است؛مانند خواندن آنان به ایمان و عمل صالح و خواندن آنان برای مشورت در کارهای اجتماعی و خواندن آنان به نماز جمعه و دستور به آنان در کارهای دنیوی یا اخرویشان.پس همه اینها خواندن از سوی پیامبر(ص)محسوب میشود.»32
به این ترتیب،با توجه به سیاق آیات،این احتمالات که مراد از خواندن سول،صدا زدن مردم اسم رسول خدا را،مانند دیگر مردم باشد یا مقصود از مخالفت از امر در
«فلیحذر الذین یخالفون»
دستور خداوند باشد،منتفی میگردد.
در قرآن کریم آیاتی وجود دارد که مومنان را به ایمان خداوند و رسول(ص)فرا میخواند.در بعضی از این آیات خداوند و رسول(ص)هردو ذکر شدهاند:
«یا ایها الذین آمنوا آمنوا باللّه و رسوله...»
33هرچند این آیات نیز برای استدلال بر مطلوب کفایت میکند،ولی چون ممکن است بر مراتب ایمان قلبی حمل شود آیهای را در این باره میآوریم که مومنان را به ایمان به رسول خدا فرا میخواند:
«یا ایها الذین آمنوا اتقوا اللّه و آمنوا برسوله یؤتکم کفلین من رحتمه». 34
در این آیه مومنان به ایمان به رسول(ص)دعوت شدهاند.با توجه به اینکه آنان قبلا به خداوند، رسول او و کتاب ایمان آوردهاند،در این آیه نکتهای نهفته است.علامه طباطبایی در این باره میفرماید: «مقصود از ایمان به رسول،تبعیت تام و اطاعت کامل از او در آنچه دستور میدهد و آنچه باز میدارد،است چه حکمی از احکام شرع باشد با از جهت ولایت امور امت،از او صادر شده باشد.».35
آنگاه که این آیه شریفه را به ضمیمه آیات قبل که هدف از بعثت انبیا را اقامه قسط معرفی میکند،در نظر بگیریم و به نتیجه ایمان به رسول توجه کنیم،این مسأله آشکارتر میشود که خداوند اطاعت کامل از پیامبرش را خواسته و او را حاکم بر امور مردم قرار داده است.
در تمامی اندیشههای سیاسی اسلام مبنا و زیربنای تمامی اصول،عدالت است.آیات الهی اشاره دارند که پیامبران را با مشعلهای هایت فرستادیم و به آنها کتاب و میزان را دادیم تا عدالت را برپا دارند.36
بنابراین چه بیانی رساتر از اینکه قرآن استقرار عدالت و گسترش آن را یکی از اهداف اساسی فلسفه بعثت انبیا ذکر کرده و آن را از صفات الهی و بارزترین خصیصه آفرینش و نیکوترین خصلت انسانی معرفی کرده است.
لقد ارسلنا رسلنا بالبینت و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط.
(حدید/25).
همانا ما پیغمبران خود را با ادله و معجزات فرستادیم و برایشان کتاب و میزان نازل کردیم تا مردم به راستی و عدالت گرایند.
و امرت لا عدل بینکم
(شوری/15).و مأمورم که میان شما به عدالت حکم کنم.
- یا ایها الذین آمنوا کنوا قوّامین للّه شهداآء بالقسط و لا یجرمنکم شنان قوم علی الا تعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوی و اتقو اللّه.
(مائده/8)
ای اهل ایمان در راه خدا پایدار بوده و شما گواه عدالت و راستی و درستی باشید و البته شما را نباید عداوت گروهی بر آن بدارد که از طریق عدل برون روید،عدالت کنید که عدل به تقوی نزدیکتر است و از خدا بترسید.
و اذا حکمتم بین الناس ان تحکموا بالعدل. (نساء/58).چون حاکم بین مردم شوید داوری به عدالت کیند.
انّ اللّه یامر بالعدل و الاحسان. (نحل/90).همانا خدا فرمان به عدل و احسان میدهد.
یکی از مباحث مهم پیرامون عدالت آن است که اسلام عدالت را نسبی ندانسته است و آن را مطلق میانگارد.زیرا نسبت عدالت با اساس خاتمیت و ابدیت دین بستگی دارد.چون دین میگوید عدالت هدفی از اهداف انبیا است و اگر عدالت در هرزمان یک نوع باشد کدام قانون است که میتواند ابدیت داشته باشد؟37
عدالت برپایه حقوق واقعی و فطری استوار است،هم فرد حق دارد و هم اجتماع.عدالت از اینجا پیدا میشود که حق هرفردی به او داده شود.عدالت رعایت همین حقوق است.بنابراین در تمام زمانها یکی بیشتر نیست و اینکه میگویند عدالت امری نسبی است حرف درستی نیست.عدالت برپایه حق و استحقاق بنا شده است و عموم استحقاقهای انسان همیشه ثابت و یکنواخت و مطلق است...پس عدالت امری مطلق است و نسبی نیست.38
از نظر شهید مطهری اگر عدالت نسبی باشد در نتیجه،در هر جامعه و در هرعصری یک نوع است.پس عدالت نمیتواند دستور مطلقی داشته باشد و بنابراین هیچ مکتبی نمیتواند یک دستور مطلق بدهد و بگوید این عدالت است و باید همیشه و همه جا اجرا شود.حد اکثر میتواند برای زمان و مکان خودش دستور عدالت بدهد و امکان ندارد که عدالت برای همه زمانها و مکانها یک جوز بشود. همین طورکه امکان ندارد که بزرگی و کوچکی برای همه اشیا یکجور باشد.39
از نظر دین اسلام،همانگونهکه نسبی بودن عدالت مغایر خاتمیت دین است همانطور هم نسبی دانست اخلاق با جامعیت اخلاق با جامعیت و جاودانگی اسلام مغایر و متنافر است.نه میتوان عدالت را نسبی دانست و نه اخلاق را.
به تعبیر استاد مطهری«بحث جاودانگی اصول اخلاقی برای ما اهمیت بیشتری دارد و با مساله جاودانگی اسلام تماس بیشتری پیدا میکند.زیرا اخلاق عبارت از یک سلسله تعلیمات است و اگر کسی تعلیمات اخلاقی و تعلیمات اجتماعی را جاودان نداند اصول اخلاقی و تربیتی و تعلمیاتی اسلام را هم جاودان نمیداند.»40
استاد مطهری در بررسی نظریه نسبیت برای«فعل اخلاقی»،«معیار فعل اخلاقی»،نیز برای«اخلاق» و«رفتار»و همچنین«اخلاق و آداب»حساب جداگانهای باز کرده و در هرمورد جداگانه به قضاوت پرداختهاند و گوشزد نمودهاند که قضاوتهای ناصحیح در بحث نسبیت اخلاق ناشی از خلط این امور با یکدیگر است.به عنوان نمنونه اذعان میدارند:
«اگر متفکرین اسلام با نسبیت اخلاق به مخالفت برخاستهاند مقصودشان نسبیت معیارها و اصول فعل اخلاقی است،نه نسبیت فعل اخلاقی و نه تنها نسبیت فعل اخلاقی را انکار نمیکنند بلکه آن را نیز تصدیق مینمایند.»41
از سوی دیگر اخلاق معنایش این است که انسان اراده خودش را بر عادات و بر طبایع غلبه بدهد. یعنی اراده را تقویت بکند به طوریکه اراده بر آنها حاکم باشد.
حقیقت اخلاق این است که هرصفتی از صفات انسان،هرنیرویی از نیروهای انسان حقی دارد که باید به او داده شود و انسان وظیفهای در قبال آنها دارد.وقتی معنای اخلاق این باشد که جنبههای وجود انسان مخصوصا عقل و اراده را باید آنقدر تربیت کرد و به آن نیرو داد که سایر قوا تحت سیطرهاش باشد دیگر نمیتوان گفت که اخلاق در زمانها و مکانهای مختلف فرق میکند.اینها که فکر میکردند اخلاق نسبی است سقراطی فکر کردهاند خیر،اولا پایه اخلاق زشتی و زیبایی نیست.ثانیا این مطلب که زشتی و زیبایی تغییرپذیر است یعنی در زمانها و مکانهای مختلف فرق میکند هم درست است و هم درست نیست.در این زمینه تحقیقی علامه طباطبایی دارد و نظر ایشان این است که اصول زیباییهای عقل و اصول عقل ثابت است،فروعش متغیر است!42
اساس حکمیت و حکم و حکومت در قرآن ایجاد قسط و عدل در جامعه است.از سوی دیگر کثرت آیاتی که پیرامون عدل و کلمات مترادف و متضاد این واژه میباشد بیانگر اهمیت جایگاه این مفهوم در قرآن است.
نظام هستی از دید قرآن بر عدل استوار گردیده است.به تعبیر آیات کریمه قرآن،میزان که عبارت دیگر عدل است،از یک سو در عالم کیهان و کل نظام هستی حاکم است و از سوی دیگر در نظام حیات انسانی باید حاکم باشد تا از محود عدل تجاوز نشود.(
الا تطغوا افی المیزان.
الرحمن/8)پس بدون تردید باید بر زندگی اجتماعی افراد در جامعه نظمی حاکم باشد،زیرا استقرار نظم بر پدیدههای تکوینی و تشریعی مایه حیات و زندگی است.به تعبیر دیگر فعالیت و موجودیت هرپدیدهای در گرو استقرار نظم است.اشارهه به میزان،در آیه شریفه،همان نظم حاکم بر پدیدههای تکوینی موردنظر است، اما وسیلهای که بهتر برای ایجاد و استقرار نظم در مسائل اجتماعی به کار گرفته است برقراری حکومت و وضع قوانین و مقررات تشریعی است.
علامه کبیر مرحوم سید محمد حسین طباطبایی در تفسیر المیزان،به ور تفصیلی درباره عدالت از دیدگاه قرآن صحبت نموده است و از آنجا که این تفسیر مورد قبول بسیاری از فرق اسلامی است و تفسیر قرآن با خود قرآن است به آن استناد میجوییم:
ایشان میفرمایند:«کسانی که در احکام و معارف اسلام بحث میکنند در خلال بحثهای خود بسیار به لفظ عدالت برمیخورند و چه بسا درباره عدالت به تعریفات مختلف و تفسیرهای گوناگونی که ناشی از اختلافات مذاقهای اهل بحث و مسلکهای ایشان است برمیخورند لکن مذاقی که در تعریف عدالت اختیار میکنیم باید مذاقی باشد که با کار ما که تفسیر قرآن است سازگار باشد مذاقی باشد که بتوان آن را در تجزیه و تحلیل معنای عدالت و کیفیت اعتبارش با فطرتی که مبنای همه احکام اسلامی است وفق دهد و این خود مذاق مخصوص است».43
علامه در ذیل تفسیر آیه «ان ا...یامر بالعدل و الاحسان»
ضمن تبیین اهمیت عدالت،دیدگاههای راغب در مفردات را پیرامون عدالت،به بحث و نقد میکشد.آنگاه تعاریف ذی قیمتی از این مفهوم و انواع آن عرضه میدارد.ایشان در ذیل آیه مزبور میفرمایند:
«خدای سبحان ابتدا آن احکام سهگانه که مهمترین حکمی هستند که اساس اجتماع بشری به آن استوار است و از نظر اهمیت به ترتیب یکی پس از دیگری قرار دارند ذکر فرموده است چون از نظر اسلام مهمترین هدفی که در تعالیمش دنبال شده،صلاح مجتمع و اصلاح عموم است چون هرچند انسانها فرد فردند هر فردی برای خود شخصیتی و خیر و شری دارد و لکن از نظر طبیعی که همه انسانها دارند یعنی طبیعت مدنیت،سعادت هر شخصی مبنی بر صلاح و اصلاح ظرف اجتماعی است که در آن زندگی میکند به طوریکه در ظرف اجتماع فاسد که از هرسو رشد کرده باشد رستگاری یک فرد و صالح شدن او بسیار دشوار است و یا بگو عادتا محال است.
در جمله«ان ا...یامر بالعدل»دستور به عدل و داد میدهد و عدل مقابل ظلم است.راغب در مفردات میگوید:عدالت و معامله،لفظی است که معنای مساوات را اقتضا میکند و با اعتبار اضافه نسبت استعمال میشود.و عدل بفتح عین و عدل به کسر آن از نظر معنا نزدیک به همهاند چیزی که هست عدل بفتح عین در جایی استعمال میشود که با بصر و حس دیده میشود مانند عدل شدن این کفته ترازو با آن کفهاش یا این لنگه بار با آن لنگهاش.
پس بنابراین میتوان گفت عدل به معنای تقسیط و تقسیم بهطور مساوی است.
سپس اضافه کرده است که عدل دو قسم است،یکی مطلق که عقل اقتضا،حسن آن را دارد و در هیچ زمانی و عصری منسوخ نمیشود و یه هیچ وجه اعتداء و ظلم شمرده نمیشود،مانند احسان به هرکسی که به تو احسان کرده و آزار نکردن کسی که او از آزار تو خودداری نموده است.
قسم دوم عدلی است که عقل عدالت بودن آن را تشخیص نداده بلکه به وسیله شرع شناخته میشود مانند قصاص و ارش جنایت و...که این قسم از عدالت قابل نسخ است در بعضی زمانها منسوخ میشود و به همین جهت قرآن کریم همین از عدالت را اعتدا و سیئه خوانده (بقره 194/شورا 40)و این نحو از عدالت همان است که در آیه
«ان اللّه یامر بالعدل و الاحسان»
منظور است.چون عدل به معنای مساوات در تلافی است اگر خیر است خیر و اگر شر است شر و احسان به معنای این است که خیری را با خیری بیشتر از آن تلافی کنی و شری را با شری کمتر از آن جواب گویی.این بود آن مقدار از کلام راغب که مورد حاجت ما بود و این گفتار با تفصیلی که داده است، برگشتش به یک جمله معروف است که میگویند:
عدالت میانهروی و اجتناب از دو سوی افراط و تفریط در هرامری است.زیرا معنای اصلی عدالت اقامه مساوات میانه امور است به اینکه به هرامری آنچه سزاوار است بدهی تا امور مساوی شود و هریک در جای واقعی خود که مستحق آن است قرار گیرد.پس عدالت در اعتقاد این است که به آنچه حق است ایمان آوری و عدالت در عمل فردی آن است که کاری میکنی سعادت در آن باشد و کاری که مایه بدبختی است به خاطر پیروی هوای نفس انجام ندهی و عدالت در مردم و بین مردم این است که هرکسی را در جای خود که به حکم قول و یا شرع و یا عرف مستحق آن است قرار دهی، نیکوکار را به خاطر احسانش احسان کنی و بدکار را به خاطر بدیش عقاب نمایی،و حق مظلوم را از ظالم بستانی و در اجرای قانون تبعیض قائل نشوی.از اینجا روشن میگردد که عدالت همیشه مساوی با حسن و ملازم با آن است.چون ما برای حسن معنایی جز آنچه طبع بدان میل کند و به سویش جذب شود قائل نیستم و قرار دادن هرچیزی در جایی که سزاوار آن است،از این جهت که در جای خود قرار گرفته چیزیست که انسان متمایل به آن است و به خوبیش اعتراف دارد و اگر احیانا مخالف آن را مرتکب شود عذرخواهی میکند.
و حتی دو نفر از افراد انسان در آن اختلاف نمیکنند هرچندکه مردم در مصداق آن باهم اختلاف دارند و خیلی هم اختلاف دارند و لکن این اختلاف ناشی از اختلاف در روش زندگی ایشان است.و نیز از این معنا روشن میشود اینکه راغب در کلام خود اعتدا و سیئه را عدالت خوانده است،خالی از مسامحه نیست.زیرا اعتداء و سیئاتیکی که کیفر اعتداء و سیئه دیگر است برای آن دیگری اعتداء و سیئه است؛اما نسبت به کسی که اینطور کیفرش میدهد پیمودن راه وسط و میانهروی از خصایل پسندیده است.چون او با این عمل خود میان خوب و بد و به اصطلاح دوغ و دوشاب فرق گذاشته و هریک را در جای خود قرار داده است،پس نسبت به او تجاوز و بدی نیست.
در تفسیر آیات پیشگفته،علامه به تقسیماتی از عدالت هم اشاره مینماید:
«پس عدالت هرچند که به دو قسم میشود یکی عدالت انسانی فی نفسه و یکی عدالتش به دیگران،یکی عدالت فردی یکی اجتماعی،و نیز هرچند لفظ عدالت مطلق است و شامل هردو قسم میشود و لکن ظاهر سیاق آیه این است که مراد به عدالت،عدالت اجتماعی است و آن عبارت از این است که با هریک از افراد جامعه طوری رفتار شود که مستحق آن است و در جایی جای داده شود که سزاوار آن است و این خصلتی اجتماعی است که فرد فرد مکلفین مامور به انجام آنند.به این معنا که خدای سبحان دستور میدهد هریک از افراد اجتماع عدالت را آورد و لازمه آن این میشود امر متعلق به مجموع نیز بوده باشد پس هم فرد فرد مامور به اقامه این حکمند.و هم جامعه که حکومت عهدهدار زمام آنست».44
علامه طباطبایی در تفسیر آیات 106 تا 109 سوره مائده در بحث«شاهدان عادل»گفتاری پیرامون عدالت آورده است که بخش عمده آن پیرامون عدالت فقهی است و در نهایت به عدالت اخلاقی هم اشاره نموده است.علامه در تفریف افرادی که شهادت آنها مقبول است و به عبارت دیگر عادلند ابتدا عدالت را تعریف نموده و سپس افراد جامعه بشری را به سه دسته تقسیم کرده است.
دسته اول صاحبان مزایا و فضایل عالیه اجتماعی هستند که در طبقه رییسه اجتماع قرار دارند و دسته سوم که اشخاص بیشخصیت و فرومایه و غیر مفید به اصول عمومی اجتماعی و بیبندوبار هستند.دسته سوم و اول انگشتشمارند اما طبقه دوم،طبقه متوسط الحال میباشند که قوام جامعه وابسته به این طبقه معتدل میباشد؛به تعبیر علامه،عدالت سازگار با اسلام عبارتست از تعریف ذیل:
«عدالت که در لغت به معنی اعدال و حد وسط بین عالی و دانی و میانه در بین دو طرف افراط و تفریط است در افراد مجتمعات بشری هم عبارتست از افرادی که قسمت عمده اجتماع را تشکیل میدهند و آنان همان افراد متوسط الحالند،که در حقیقت به منزله جوهر ذات اجتماعند و همه ترکیب و تالیفهای اجتماعی روی آنان دور میزند....تنها اینانند که ساختمان و اسکلت جامعه را تشکیل میدهند و به دست اینان است که مقاصد جامعه و آثار حسنهای که غرض از تشکیل جامعه محصول آن مقاصد و تمتع از آن آثار است ظاهر میگردد....»
آری هرکسی بهطور قطع احساس میکند که در زندگی اجتماعی به افرادی احتیاج دارد که رفتار اجتماعیشان مورد اعتماد و در امور،میانهرو باشند.از بیباکی و قانونشکنی،مخالفت با سسن و آداب جاریه،پروا داشته باشند و تا اندازهای نسبت به حکومت و دستگاه قضا و شهادات و غیره لاابالی نباشند این است حکم فطری و ارتکازی هرکسی.اسلام هم این حکم را که حکمی است فطری و ضروری و یا نزدیک به ضروری،در شاهد معتبر دانسته است.»45
مرحوم علامه با استناد با آیات(طلاق/2-مائده/106)در شرح شرط واجب بودن فضیلت عدالت جهت شاهد و ادای شهادت،میفرماید:
«شاهد باید نسبت به مجتمع دینی مردمی معتدل باشد نه نسبت به مجتمع قومی و شهری،و از همینجا استفاده میشود که شاهد باید در جامعه طوری مشی کند که مردم دیندار به دین وی وثوق و اطمینان داشته باشند و کارهاییر ا که در دین گناه کبیره و منافی دین به شمار میرود مرتکب نشود....»
علامه در سطور بعد به تفکیک عدالت فقی از عدالت اخلاقی پرداخته است:
«و این همان معنایی است که در اصطلاح فقه آن را ملکه عدالت مینامند،التبه این ملکه غیر ملکه عدالت در اصطلاح فن اخلاق است چون عدالت فقهی هیاتی است نفسانی که آدمی را از ارتکاب کارهایی که به نظر عرف متشرع گناه کبیره است باز میدارد اما ملکه عدالت در اصطلاح اخلاق ملکه وابسته به حسب واقع است نه به نظر عرف»46
علامه در تفسیر کلمه عدل در آیه 95 سوره مائدهـ
«او عدل ذلک صیامأ مأ لیذوق و بال امره»
این واژه را به معنای«نظیر»و«مانند»دانسته است.در اینجا جا دارد که به تفسیر علامه طباطبایی از کلمه «قسط»در آیه 135 سوره نساء:
«یا ایها الذین آمنوا کونوا قوامین بالقسط شهداء للّه»
نظری بیافکنیم. ایشان در این تفسیر،عدالت را مهمترین عامل حفاظت و صیانت از حق و مانع ضایع شدن آن میداند. از نظر وی:«قسط یعنی عدل،قیام به قسط یعنی به عدالت عمل کردن و عدالت را حفظ کردن.پس مراد از«قوامین بالقسط»کسانی هستند که بهطور اتم و اکمل قیام به عدل میکنند بدون آنکه تحت تاثیر عواملی ازقبیل هوی و عاطفه یا ترس و یا طمع و غیره ذلک قرار گیرند،و از عدالت منعطف شوند و به خلاف آن عدول نمایند.»47
از شاگردان علامه علاوه بر استاد مطهری که به تفصیل از عدل سخن گفته است میتوان به شاگرد دیگر ایشان،حکیم متأله آیت اللّه جوادی آملی نیز اشاره نمود.ایشان ضمن ارایه بحثهای مشابهی در مورد عدل،بنا به آیات قرآن،گوهر هرانسان را فطرتا حق و عدل میداند.بنا به آیه «الذی خلقک فسواک فعدلک» 48او عدلستیزی را مساوی با فطرتستیزی به شمار میآورد.لذا همه موجودات با تمام اختلافات فطرتا دوستدار عدالت و این راه مستقیم هستند.
از نظر ایشان گرچه بنا به آیات قرآن همه نظام هستی بر محور عدل است اما عدل یکی از هدفهای رسالت پیامبران است.«عدل هدف نهایی رسالت پیامبران نیست.قرآن کریم عدل را برای مردم میانه حال به عنوان رسالت قلمداد میکند اما برای انسانهای سالک،هدف اصلی آن است که پردههای تاریکی را بدرند و راهی به نور بگشایند.آیه یکم سوره ابراهیم گواه این مطلب است.لذا میان«انسان عادل»و«انسان نورانی»تفاوت بسیاری است.انسان عادل عدل را برپا میدارد،زیرا این کار را وظیفه خود میشمارد.اما انسان نورانی خود سرچشمه عدل است و عدل از او جلوهگر میشود.»49
عمدهترین تعریف این اندیشمند از عدل«قرار دادن هرچیز در جای مناسب خویش»است که در جایگاه خود میبایستی به انجام وظیفه مخصوص خود بپردازد.شاهد مدعای ایشان در قرآ بر این مبنا است که درسوره کهف،از دو باغ سخن میرود که هردو سرسبز و خرّم بودهاند و میوههای فراوان به بار میآوردهاند.قرآن در وصف این دو باغ میفرماید:
«در هرباغ میوههای خود را به بار میآورند و هیچیک در این کار ظلم نمیکرد.»(کهف،22)
یعنی باغ هم حقیقتا عادل است و عدالت آن بدین معناست که در نظام هستی به وظیفه خود عمل میکند.همه موجودات دیگر نیز همانند این دو باغ برپایه عدل استوارند.لکن موجودات با شعور، چون انسان،مانند دیگر موجودات وظیفه دارند که هم تکوینا عادل باشند و هم تشریعا عهدهدار این وظیفه باشند.پذیرش تکوینی و تشریعی عدل،هم وظیفه فرشتگان و هم وظیفه انسانهای کامل مانند پیامبر و معصومین(ع)است.پیامبر نیز در حیطه قانونمندیهای هستی جای دارد و چون دیگران به دنیا میآید و مرگ میپذیرد و از دیگر سو،در تشریع نیز همانند دیگران موظف به اجرای عدل و پذیرش حق است.حتی در سوره زمر خداوند به وی هشدار میدهد که اگر شرک ورزد کار او منجر به تباهی و زیانکاری خواهد شد.(زمر/65).
«از این دیدگاه خداوند نیز عادل است اما میان عدلپذیری خدا و سایر موجودات تفاوت اساسی وجود دارد درباره هرموجودی گفته میشود که«عدل بر او لازم است».ولی درباره خداوند گفته (48)-انفطار/7 میشود که«عدل از خدا واجب است»یعنی خداوند هرگز ظلم نمیکند نه آنکه باید عدالت ورزد و نباید ظلم کند زیرا خدا در حیطه بایدها قرار ندارد و یک نظام برتر برای او تکلیف نمینهد پس هرچه او کند عدل است و هربایدی از جمله عدل از او سرچشمه میگیرد..»50
بحث عدالت در اندیشههای سیاسی امام علی(ع)مبحث بسیار گسترده و عمیقی است که تأمل، تفکر و مجال معتنابهی میطلبد.شخصیتی که نامش قرین عدالت بود و نه تنها امام معصوم شیعیان است بلکه در تاریخ بشریت به عنوان متفکر،اندیشمند و سیاستمداری خدامحور مطرح بوده است. مجسمه عدل و مساوات،شیفته حق و انصاف،نمونه کامل بشردوستی و رحمت و محبت و احسان، مولای متقیان علی(ع)که حتی دیگران دربارهاش گفتهاند قاتل او همان عدل و مساواتش بود.(و قتل فی محرابه لشده عدله).
شیعیان معتقدند که«دیدگاههای امام علی بن ابی طالب(ع)که میزان واقعی فکر و عمل انسانهاست،در این مسأله مهم حیاتی میتواند به عنوان شاخصترین الگوی عدالت و رابطه عادلانه دولت با ملت باشد؛چه برای آنان که علی(ع)را به عنوان امام معصوم و اعلم و اعدل مردم بعد از رسول ا...(ص)میدانند و چه برای آنان که وی را از دیدگاه یک انسان کامل و وارسته و خلیفه عادل نگریسته و رژیم حکومت وی را عادلانهترین رژیم تاریخ اسلام پذیرفتهاند که در اینجا حتی ناظران و نویسندگان غیر مسلمان اعم از مسیحی یا دهری نتوانستهاند از فضایل و ملکات او غمض عین کنند و در این مقوله کتابها نوشتهاند مانند:«جرج جرادق مسیحی که کتاب الامام علی(ع)صوت العدله الانسانیه»را تالیف و علی(ع)را آهنگ عدل بشری معرفی نموده است.»51
کما اینکه همین نویسنده اذعان میدارد که«مسألهای که علی بن ابی طالب را مجبور به پذیرش خلافت نمود در خطر بودن عدالت اجتماعی بود».52
از سوی دیگر یکی از عمدهترین و خالصترین منابع اخلاق و سیاست در اسلام مجموعه خطبهها و نامههای امام علی(ع)است که در کتاب نهج البلاغه به وسیله سید رضی در قرن چهارم هجری گردآوری شده است.از جمله مسائلی که در این کتاب با حساسیت خاصی درباره آن صحبت شده است،مسأله حکومت و عدالت میباشد.عدالت در این کتاب دارای مفهومی عینی و قابل درک است؛ همچنانکه امام(ع)در یکی از نامههای خویش نوشته است:
«کسانی که در حکومت من به سر میبرند و سپس به امویان پیوستند،عدل را دیدند و شنیدند و در جان خود قرار دادند ولی آن را نپذیرفتند».53
از این بیان فهمیده میشود که امام علی(ع)در دوران حکومت خویش به گونهای رفتار کردهاند که مردم بتوانند عدل را بفهمند؛یعنی یک حکومت دادگر میتواند با نشان دادن مصداقهای عدالت به مردم،آن را به ایشان بشناساند.
امامع لی(ع)در خصوص عدالت بیانی دارد که میتوان مفهوم کامل و تعریف جامع این کلمه را از آن دریافت:
«سئل علیه السلام:ایها افضل:العدل او الجود؟فقال(ع):
«العدل یضع الامور مواضعها و الجود یخرجها عن جهتها،و العدل سائس عام و الجود عارض خاص،فالعدل اشرفهما و افضلهما».
از امام علی(ع)سوال شد:از عدل و جود کدام یک برتر و ارزشمندترند؟فرمود:
عدل امور را به جای خود مینهد اما جود امور را از جهت اصلی خارج میکند.عدل سیاستگری فراگیر همگان است و سائس و ادارهکننده عموم است اما اثر جود محدود و عارضه این استثنایی است. بنابراین عدل شریفترین و بافضیلتترین آن دو است.»54
این عریف همان تعریف معروف است که از عدل شده است:«وضع کل شی:فی ما وضع له»و معنای آن قرار دادن یا نهادن هرچیز در جای مناسب آن است.
در جامعه انسانی افراد مختلفند.صلاحیتها،لیاقتها،استعدادها،ارزشها و پایههای علم،فضیلت، ایمان،اخلاق و...در اینها متفاوت است.حقوق انسانها در زمینههای مختلف برحسب این موازین تعیین میگردد.اگر این ارزشیابی درست بود و طبق صلاحیتها هرفردی از حقوق شایسته برخوردار گشت،عدالت اجتماعی تحقق یافته است.اما اگر پایهها و مراتب اجتماعی را معیارهای واقعی تعیین نکند،این همان ظلم است که نظام جامعه را از هم میپاشد.
امام علی(ع)در مقایسه عدل و جود،عدل را ترجیح داده و استدلال نمودهاند که جود و بخشش گرچه خصلتی ممدوح و قابل ستایش است ولی همه جا کارساز نیست و همیشه نمیتوان از صنعت بخشندگی یاری جست،ای بسا که جود و بخشش،سبب بر هم زدن نظام عدالت در اجتماع شود.در کنار جود ممکن است حقی از افرادی دیگر تضییع گردد،اما در عدل چنین نیست.اگر حق واقعی هر انسان داده شود به احدی ظلم نشده و حقی از کسی ضایع نگشته است.لذا عدل در سیاست،اجتماع، حکم و قضا و مسائل مالی،حقوقی،کیفری و...محوری است عام که همگان در پرتو آن در امان هستند و از تضییع حقوق خویش احساس وحشت و اضطراب نمینمایند.55
همچنین در تبین مفهوم عدل در تفسیر آیه کریمه
«انّ ا...یأمر بالعدل و الاحسان»
چنین میفرماید: «العدل الانصاف و الاحسان التفضل».56
البته علمای اخلاق جود را از عدل بالاتر دانستهاند.شایان توضیح است که جرا علی(ع)عدل را افضلتر دانسته است؟پاسخ به این سوال ویژگی دیگری از عدالت در منظر امام(ع)را هویدا خواهد ساخت.باید گفت که از نظر ملکات اخلاقی و صفات شخصی و فردی،همه متفقند که جود از عدل بالاتر است؛اما از نظر اجتماعی،علی(ع)چنین نیست.ریشه این ارزیابی،اهمیت و اصالت اجتماع و تقدم اصول و مبادی اجتماعی بر اصول و مبادی اخلاق فردی است.عدل از نظر اجتماعی از جود بالاتر است.زیرا عدل در اجتماع به منزله پایههای ساختمان وجود و احسان به منزله رنگآمیزی و نقاشی و زینت ساختمان است.افضل بودن عدل بر جود،به دلیل اصلات و اهمیت اجتماع است و اینکه به اصول و مبادی اخلاقی مقدم است.به تعبیری،آن یکی اصل است و این یکی فرع،آن یکی تنه است و این یکی شاخه،آن یکی رکن است و این یکی زینت و زیور.بدیهی است اول باید پایه درست باشد بعد نوبت تزیین آن است.اگر خانه از پایبست ویران است،دیگرچه فایده که«خواجه در بند نقش ایوان»باشد؟
استاد شهید مطهری،ضمن ذکر مطلب تفصیلی در باب مباحث پیش گفته،معتقد است که ما تاکنون به عدل و جود از جنبه اخلاقی در فضایل شخصی و نفسانی نگاه کردهایم.اما جنبه مهم دیگر، جنبه اجتماعی قضیه است و ما تاکنون کمتر به این جنبه فکر کردهایم.ایشان معتقد است که عدالت موجب شهادت امام(ع)،عدالت اجتماعی است و درباره عدالت مزبور مینویسند:
«آیا یک عدالت صرفا اخلاقی بود نظیر آنچه میگوییم امام جماعت یا قاضی یا شاهد طلاق یا بینه شرعی،باید عادل باشد؟این جور عدالتها که باعث قتل کسی نمیشود بلکه بیشتر باعث شهرت و محبوبیت و احترام میگردد.آن نوع عدالت مولا،که قاتلش شناخته شده و در حقیقت فلسفه اجتماعی او و نوع تفکر مخصوصی بود که در عدالت اجتماعی اسلامی داشت...او تنها عادل نبود،عدالتخواه بود فرق است بین عادل و عدالتخواه،همان طوریکه فرق است بین آزاد و آزادیخواه...باز مثل اینکه یکی صالح است و دیگری اصلاحطلب.در آیه کریمه قرآن(نساء/135)میفرماید:
کنوا قوامین بالقسط،
قیام به قسط یعنی اقامه و به پا داشتن عدل و این غیر از عادل بودن از جنبه شخصی است».57
بنابراین علی(ع)بیش از آنکه به عدل از دیده فردی و شخصی نگاه کند جنبه اجتماعی آن را لحاظ نمود.«عدالت به صورت یک فلسفه اجتماعی اسلامی مورد توجه مولای متقیان بوده و آن را ناموس بزرگ اسلامی تلقی میکرده و از هرچیزی بالاتر میدانسته است و سیاستش برمبنای این اصل تاسیس شده بود ممکن نبود به خاطر هیچ منظوری و هدفی،کوچکترین انحراف و انعطافی از آن پیدا کند و همین امر یگانه چیزی بود که مشکلاتی زیاد برایش ایجاد کرد و ضمنا همین مطلب کلیدی است برای یک نفر مورخ و محقق که بخواهد حوادث خلافت علی(ع)را تحلیل کند.امام علی(ع) فوق العاده در این امر تصلب و تعصب و انعطافناپذیری به خرج میداد.»58
موضوع مهم دیگر در باب مفهوم عدالت و جایگاه آن نقشی است که عدالت از دید علی(ع)در حفظ تعادل اجتماعی دارد.به تعبیر استاد مطهری،«آن اصل که از نظر علی(ع)میتواند تعادل اجتماع را حفظ کند و همه را راضی نگه دارد و به پیکر اجتماع سلامت و به روح اجتماع آرامش بدهد عدالت است.ظلم و جور و تبعیض قادر نیست حتی روح خود ستمگر و روح آن کسی که به نفع او ستمگری میشود را راضی و آرام نگهدارد تا چه رسد به ستمدیدگان و پایمالشدگان،عدالت بزرگراهی است عمومی که همه را میتواند در خود بگنجاند و بدون مشکلی عبور دهد.اما ظلم و جور کوره راهی است که حتی فدر ستمگر را به مقصد نمیرساند».59
پس عدالت از دید علی(ع)در مفهوم«وضع الشیء فی موضعه»باعث تعادل اجتماعی در بین جامعه و صنوف آن میگردد.زیرا عدالت بنا به کتاب خدا و سنت نبوی،هرقشر و صنفی را در جایگاه ویژه و بایستهشان مینشاند.ذکر بیانی از امام عل(ع)به ایضاح این مطلب بیشتر کمک میکند؛ایشان میفرمایند:«بدان که ملت آمیزهای است از قشرهای گوناگون که هرجزء آن در پیوند با جزء دیگر سامان مییابد و بخشی بینیاز از بخش دیگر نیست.گروهی لشگریان خدایند و گروهی دبیران عامه مردم و دبیران دیوانند.برخی برپایدارندگان داداند و جمعی کارگزاران انصاف و ارفاق،بعضی اهل ذمهاند و جزیهپرداز و برخی دیگر پیشهوران و صنعتگران و سرانجام،گروهی از قشرهای پایین جامعهاند،نیازمند و زمینگیر و خداوند سهم خاص هریکیشان را در کتاب خود و سنت پیامبرش-که درود خدا بر او و خاندانش باد-رقم زده و در جایگاه بایستهشان نشانده است که به عنوان پیمانی از او در نزد ما محفوظ است.»60
یکی از تعاریف عدالت در کلام ایمر مومنان علی(ع)«موزون و متعادل بودن»است.زیرا وقتی که هرچیزی در جای بایسته خود قرار گرفت لاجرم تعادل و موزون بودن به آنجامعه برمیگردد و چنین جامعهای موزون است.علی(ع)همچنین جامعه متعادل را مبتنی بر اخلاقیات متعادل فردی میداند، کما اینکه در حوزه اخلاق،قوام و اساس عدالت را در اعتدال قوای نفسانی میداند:
«فضایل چهارگونه هستند؛اولین آنها حکمت است که پایه آن بر تفکر میباشد و دومین گونه عفت است که پایه و ریشه آن در شهوت است.و سوّمین آنها قوت و نیرومندی است که پایه آن در غضب میباشد.چهارمین فضیلت،عدالت بوده که اساس آن در اعتدال قوای نفسانی میباشد.»61
مفهوم دیگر عدالت«نفی هرگونه تبعیض و رعایت استحقاقها»است که در کلام امیر المومنین به کرّات آمده است.البته این به معنای تساوی مطلق افراد نیست بلکه در استحقاقهای متساوی،تساوی رعایت میگردد و چون استحقاقهای افراد متفاوت است لذا وجود اصل تفاوت میان افراد،واقعیتی مسلم و مایه قوام جامعه است.تعبیر(ع)از این تفاوتها چنین است:«زیرا خداوند به حکمت خود بین حکمت خود بین همتها و خواستههای مردم و سایر حالاتشان تفاوت ایجاد کرده و این اختلافها را وسیله برپایی زندگانی مردم قرار دارد.»62
علی(ع)در رعایت مساوات و نفی هرگونه تبعیض به زمامدار زیردست خود چنین توصیه مینماید:«در برابر مردمی که در حوزه مسئولیت تو هستند فروتن و با آنان گشادهرو و ملایم باش و موضعی نرم و انعطافپذیر برگزین،مساوات را حتی در گردش چشم و نگاه و سلام و تعاریف نیز رعایت کن تا بزرگان و صاحبنفوذان،برای تجاوز بر تو طمع نکنند و ناتوانان نیز از عدالتت نومید نشوند.و السلام».63
مفهوم دیگر عدالت«رعایت حقوق افراد و دادن حق به حقدار»است که با معنی قبلی از عدالت ملازمه دارد.علی(ع)در این زمینه میفرماید:
«عدالت ترازوی خداوند است که برای بندگان نهاد و برای اقامه حق آن را نصب کرد،خداوند را ترازویش نافرمانی نکنید و با سلطنت او معارضه نکنید».64
از دید علی(ع)منشا و سرچشمه عدالت،الهی و در پرتو ایمان به خداوند است و دیگر فروع از این اصل نشأت میگیرند.امام(ع)در این خصوص جملهای کوتاه ولی جامع دارند.ایشان در خطبهای که در اوایل خلافت ایراد نمودهاند،میفرمایند:«خداوند حقوق مقرر مسلمین را بر اخلاص و توحید استوار ساخته است».65امام در بیانی دیگر ایمان را تعریف نمودهاند و چهار اصل صبر،یقین،عدل و جهاد را پایهها و ستونهای آن به شمار میآورند.متعاقب آن در تبیین عدل چنین میفرمایند:
«عدل چهار شاخه دارد:درک و فهم عمیق،علم و دانش ریشهدار،حکمتی نیکو و برجسته و علمی پایدار،پس هرآنکه فهمی عمیق داشت ژرفای علم را دریافته و هرکه بدان ژرفا رسید از احکام شریعت برگرفته و هرکه بردبار بود در کار خود دچار تفریط نشود و با حرمت و احترام در میان مردم بزید.»66
امام(ع)در جای دیگر قرآن را منبع عدالت میداند و عدل را مایه زینت و در راس ایمان به شمار میآورد.«آری قرآن معدن ایمان است و گوهر ناب آن،سرچشمهها و دریاهای دانش،بستانها و آبگیرهای عدالت،عدل زینت ایمان اس».67
پس از آنجا که عدالت انسانی،سرچشمه الهی و ریشه در ایمان دارد میتوان گفت که از دید امام (ع)عدالت اخلاقی پایه عدالت سیاسی و اجتماعی است.گرچه مسلما اگر جامعه متعادل و موزون نباشد اخلاق شخصی و فردی هم موزون نخواهد ماند.از طرف دیگر چشمانتظار عدالتنشین،در حالی که ایمان و اخلاق و خداپرستی و تقوی در افراد جامعه و رهبران سیاسی آن پرورش داده نشود، خیالی باطل است و مشکل جوامع بشری و سلطه جابران و تبعیض و بیعدالتیها از همینجا ناشی میگردد.باید به انسانسازی پرداخت،انسانهای عادل ساخت و زمام امور جامعه را به دست آنان سپرد تا بتوان به حاکمیت عدل و استقرار عدالت امیدوار بود.زیرا به تعبیر پیشگفته علی(ع)ابتدای عدالت ورزیدن،نفی هواهای نفسانی است.
از آنجا که یکی از تعابیر از نظر امام علی(ع)قرار گرفتن هرچیز در جای بایستهاش است؛لذا در مسند حکومت،رهبران،دستاندرکاران و کارگزاران باید از میان اشخاص صاحب صلاحیت از حیث تقوی، دانش و توانایی انتخاب شوند.زیرا مدیریت و اساسا در دستگیری هرکاری احتیاج به لیاقت و استعداد خاص همان کار را دارد و تنها چنین مستحقین و صاحبان استحقاق بر سبیل عدالت،شایستگی نشستن بر مسند انجام امور را دارند.در عین حال عدالت ایجاب میکند که تواناترین و باورعترین و بادانشترین فرد در کسب موقعیتها و مراتب عالی از سایرین اولی باشد.
بنا به فرموده امام علی(ع):«سزاوار به خلافت کسی است که بدان تواناتر باشد و در آن به فرمان خدا داناتر...که کار مردم جز به شایستگی زمامداران سامان نمییابد.»68
امام علی(ع)در نامه خود به استاندارش نیز مکرر یادآوری فرموده است که افرادی را به عنوان کاسب،کارگزار،قاضی و...انتخاب نمایند که از توانایی و لیاقت بالایی برخوردار باشند و براساس اصل عدالت گزینش شده باشند به گونهای که امکان دستیابی به بهتر از آنان وجود نداشته باشد.69
از منظر امام علی(ع)هیچ مصلحتی بالاتر از حق و عدالت نیست.سیاست نباید الزاما توأم با خدعه و دروغ و عوامفریبی باشد و نباید به خاطر هیچ مصلحتی مثل اعمال سیاستهای تاکتیکی،حتی موقتا از حق و عدالت دست کشید.برخی از افراد ظاهرا مصلحتاندیش به امام اعتراض میکردند که چرا امام به مساوات در تقسیم سرانه بیت المال این قدر دقت میکند و سهم بزرگان و نجبای عرب و ...را با نودینان و فرودستان و طبقه ضعیف یکی میگیرد.امام علی(ع)پاسخ میدهد:
«آیا از من انتظار دارید از راه ستم بر ملت به پیروزی برسم؟به خدا سوگند هرگز به چنین اقدامی دست نخواهم زد تا ستارهای در پی ستارهای طلوع میکند اگر مال متعلق به شخص من بود میان آنان به تساوی تقسیم میکردم اکنون که مال مال خداست آگاه باشدی که صرف مالی در جایی که حق آن نیست اسراف است و تبذیر.و این کارها مرتکبین را در دنیا بالا برده و در آخرت فرو میآورد.در میان مردم عزیز میکند و نزد خداوند خوار و خفیف مینماید.و هیچ کس مال خود را نابجا مصرف نکرد و به نااهل نداد مگر آنکه خداوند او را از سپاسگزاری آن محروم ساخت و محبتشان را به دیگران متوجه ساخت پس اگر روزی زمین خورد و به کمک آنان محتاج شود بدترین دوستان و پستترین یاران همینها خواهند بود.»70
به این ترتیب کارگزاران سیاسی تنها با رعایت عدالت و لحاظ اهلیت و استحقاقهای واقعی است که میتواند محبت قلبی مردم را جلب کنند و عزت و سربلندی پایدار را برای خود حاصل نمایند.
به استناد آیات شریفه قرآن کریم،انبیا الهی خصوصا پیامبر اکرم(ص)علاوه بر رسالت تبلیغ،تبشیر و انذار رسالت و هدف اساسیتری بر عهده داشتهاند که همان اعمال حاکمیت سیاسی و تشکیل حکومت الهی به منظور تحقق عدالت و برقراری قسط و عدل الهی در روابط اجتماعی و سیاسی مردم میباشد.براساس این آیات برای دستیابی به عدالت،اعمال حاکمیت سیاسی رسالتی ضروری و اطاعت مومنین از حکومت نبوی و ولی امر مسلمین یک واجب دینی میباشد.و از آنجا که عدالت با اساس خاتمیت و ابدیت دین ارتباط دارد و با توجه به اینکه عدالت برپایه حقوق واقعی و فطری استوار است لذا اصول و معیارهای عدالت امری مطلق میباشد نه یک موضوع نسبی؛هرچند که مردم در مصداق باهم اختلاف کنند لیکن این اختلاف ناشی از اختلاف در روش زندگی ایشان است.
بنا به دلالت آیه «الذی خلقک فسواک فعدلک»، گوهر هرانسان فطرتا حق و عدل میباشد و عدل ستیزی مساوی با فطرتستیزی میباشد.همه موجودات با تمام اختلافات،فطرتا دوستدار عدالت میباشند.حتی فرشتگان و انسانهای کاملی همچون انبیا و معصومین(ع)موظف به پذیرش تکوینی و تشریعی عدل هستند.
برخلاف دیدگاهی که معتقد است خداوند صورتبندی مشخصی از عدالت ندارد،عدالت از دیدگاه نهج البلاغه و در سیره معصومین(ع)دارای مفهومی عمیق و قابل درک میباشد؛به طوریکه امام علی(ع)در دوران حکومت خویش به گونهای رفتار کرد که مردم بتوانند عدل را بفهمند و با نشان دادن مصداقهای عینی،آن را به آنان بشناساند.عدالتی که علی(ع)برای آن ارزش والا قائل هستند، عدالت اجتماعی است.علی(ع)به عدل بیش از آنکه از دید فردی و شخصی نگاه کند،از جنبه اجتماعی نظر کردهاند و عدالت را به صورت یک فلسفه اجتماعی اسلامی که نهادهای سیاسی نیز مبتنی بر آن میباشد مورد عنایت قرار دادهاند.همچنین از دید علی(ع)منشا و سرچشمه عدالت،الهی و در پرتو ایمان به خداوند است و دیگر فروع از این اصل نشات میگیرد.
از نظر آن امام،منبع عدالت قرآنی است.آری قرآن معدن ایمان است و گوهر ناب آن سرچشمهها و دریاهای دانش و آبگیرهای عدالت...و عدل زینت ایمان است.
(*)-دانشجوی دوره دکتری حقوق عمومی دانشگاه شهید بهشتی.
(1)-ر ک:«عدل الهی،قراری انسانی-الهی»،آزادی وجدان،حاتم قادری،نشر اختران-تهران-1381-ص 29 به بعد
(2)-پیشین.صص 60-29.
(4)-نساء،آیه 64.
(5)-نساء،آیه 80.
(6)-نساء،آیه 59.
(7)-انفال،آیه 56.
10بحث کردهاند چون اطاعت از«اولی (8)-نور،آیه 56.
(9)-شعراء،آیه 108.
(10)-نساء،آیه 59.
) (11)-تفسیر المیزان،علامه سید محمد حسین طباطبائی،ترجمه سید محمد باقر موسوی،ج 4،تهران،کانون انتشارات محمدی،چاپ سوم،1362،ص 39.
(12)-حشر،آیه 7.
(13)-آل عمران،آیه 128.
(14)-تفسیر المیزان،ج 4،ص 9.
(15)-آل عمران،آیه 154.
(16)-آخرت و خدا،هدف بعثت انبیاء،ص 97.
(17)-ق،آیه 45.
(18)-غاشیه،آیات 21 و 22.
(19)-تفسیر المیزان،جلد 7،ص 314.
(20)-فاطر،آیه 73.
(21)-اعراف،آیه 188.
(22)-آخرت و خدا،هدف بعثت انبیاء،ص 97.
(23)-مائده،آیه 19.
(24)-احزاب،آیه 6.
(25)-مجله حکومت اسلامی،سال اول،ش دوم،ص 224.
(26)-احزاب،آیه 36.
(27)-تفسیر المیزان،ج 16 ص 276.
(28)-حدید،آیه 25.
(29)-حدید،آیه 25.
(30)-لقمان،آیه 13.
(31)-نور،آیه 63.
(32)-تفسیر المیزان،ج 15 ص 166.
(33)-نساء،آیه 136.
(34)-حدید،آیه 28.
(35)-تفسیر المیزان،ج 19،ص 174.
(36)-مبانی اندیشه سیاسی در اسلام،عمید زنجانی،تهران،مؤسسه فرهنگی اندیشه،بیتا،ص 311.
(37)-اسلام و مقتضیات زمان،مرتضی مطهری،تهران،صدرا،چاپ نهم.تابستان 1373.ص 317.
(38)-همان.صص 314-337
(39)-همان.صص 305-304
(40)-نسبیت اخلاق از دیدگاه شهید مطهری،ابراهیم حاج محمدی،اطلاعات،شماره 21327،3/2/1377
(41)-نظام تعلیم و تربیت در اسلام،مرتضی مطهری،صدرا،تهران،1363،ص 148.
(42)-اسلام و مقتضیات زمان،مرتضی مطهری،ج 1،پیشین،صص 352،351.
(43)-المیزان فی تفسیر القرآن،ج دوازدهم.ص 25
(44)-المیزان فی تفسیر القران،جلد بیست و چهارم،پیشین،صص 246،243.
(45)-المیزان فی تفسیر القران،جلد دوازدهم،صص 15،16.
(46)-همان،ص 27
(47)-المیزان فی تفسیر القران،علامه محمد حسین طباطبائی،ترجمه محمد جواد حجتی کرمانی.جلد نهم.قم.مؤسسه مطبوعاتی دار العلم.چاپ دوم.بیتا.ص 171.
(49)-فلسفه حقوق بشر،آیه اللّه جوادی آملی،تهران مرکز نشر اسراء،چاپ اول،1375،ص 211
(50)-فلسفه حقوق بشر،پیشین،صص 213،212
(51)-درسهای سیاسی از نهج البلاغه،محمد تقی رهبر،تهران،امیر کبیر،چاپ اول،1364،ص 240.
(52)-همان.ص 155
(53)-نهج البلاغه،ترجمه و شرح فیض الاسلام،تهران،بیتا،1392 ه ق.1351 ه ش.نامه 70،ص 148.
(54)-نهج البلاغه،پیشین،کلمات قصار،کلمه 429،ص 1290.
(55)-درسهای سیاسی از نهج البلاغه،پیشین،صص 242-241.
(56)-نهج البلاغه،پیشین.کلمه 223.ص 1188.
(57)-بیست گفتار،مرتضی مطهری،قم،دفتر انتشارات اسلامی،چاپ ششم،1361،صص 12-11
(58)-همان.ص 19
(59)-سیری در نهج البلاغه،مرتضی مطهری،تهران،انتشارات صدرا،1361،ص 113.
(60)-نهج البلاغه،پیشین،بند 25 از عهدنامه مالک اشتر،صص 103-102
(61)-بحار الانوار،محمد تقی مجلسی،بیروت،مؤسسه الوفاء،1403،جلد 78،ص 81.
(62)-وسایل الشیعه الی تحصیل المسائل الشرعیه،شیخ محمد بن الحسن الحر العاملی،تحقیق و نشر مؤسسه آل البیت(ع)، لاحیاء تراث،قم،1409 جلد 1،ص 224.
(63)-نهج البلاغه،پیشین،نامه 46،ص 976.
(64)-شرح غرر الحکم و درر الکلم،ج 1،تصحیح میرجلال الدین حسینی اموی،چاپ سوم،دانشگاه تهران،1360. ص 222،ش 88
(65)-نهج البلاغه،پیشین،خطبه 166،ص 544.
(66)-همان،حکمت،ص 1100-1099.
(67)-فرهنگ تفصیلی مفاهیم نهج البلاغه،عبد الحمید معادیخواه،جلد 7،تهران،نشر ذره،چاپ اول،1373،ص 4-36.
(68)-نهج البلاغه،پیشین،خطبه 172،ص 558.
(69)-همان-عهدنامه مالک اشتر،نامه شماره 53.ص 988.
(70)-نهج البلاغه،پیشین،خطبه 126،صص 391-389.